وقتی کلاس سوم ابتدایی بودم یه معلم داشتیم که یه دوربین عکاسی داشت.یه دوربین به قول معرف لوبی تل که داشتن یکی ازون دوربین ها از رویاهای من بود که البته هرگز بهش نرسیدم.
خوب طبق معمول که همیشه معلما با بعضی از بچه ها بیشتر دوست بودند مرتب با اون بچه ها بیرون می رفتند و عکس هم می گرفتند و فقط با دیدن اون عکسا آه و حسرت عکس و دوربین بود که تو دل من بیشتر میشد.
اینکه حالا دلیل این کار اون معلم چی بود و اونا کی بودند بماند ولی تو اون کلاس حتی یه عکس دسته جمعی یادگاری هم از همه ی همکلاسی ها نگرفت.
داشتن یه دوربین عکاسی ازون روزها برا من یه آرزو شد.یادمه دقیقا قیمت یه دوربین عکاسی اون روز ها هفت صد تومن یعنی هفت هزار ریال بود که البته مبلغ زیادی بود سال 56 .کرایه اومدن تا اصفهان هم ده تومن بود.با خودم حساب کرده بودم که اگه 720تومن پول داشته باشم کرایه رفت و برگشت اصفهان و خرید یه دوربین را دارم برا همین مرتب با گریه و ناله می گفتم هفتصدوبیست تومن پول می خوام که البته هرگز جور نشد.
گذشت تا بالاخره بزرگتر شدم ولی حسرت یه دوربین عکاسی همچنان به دلم مونده بود.سال 63یکی از اقوام به مکه رفت و منم با زبون بی زبونی ازش خواستم که یه دوربین برام بیاره.با توجه به پیرمرد بودنش نتونستم هیچ جور بهش بگم که دوربین لوبی تل بیاره شایدم علتش این بود که روم نشد مستقیما به خودش بگم بیاره.خوب ایشون هم لطف کرد و بعد از برگشتن از مکه دوتا دوربین آورد یکی برا من و یکی برا پسرش.
متاسفانه لوبی تل نبود و یه دوربین کانن110 بود ولی هرچی بود دوربین بود.خیلی خوشحال بودم که منم یه دوربین دارم و ازون زمون عکس گرفتنای من شروع شد.دوربین خوبی بود ولی ازینکه تنظیمات سرعت و دیافراگم و فاصله نداتشت یه کم دلگیر بودم.بالاخره با توجه به اینکه کفش کهنه در بیابان نعمت است با همون دوربین مدتها ساختم و عکس گرفتم.
مثل الان نبود که فوری با دوربین یه عکس بگیری و بلافاصله بتونی تو خونه یا همون حسن آباد چاپش کنی.چاپش هم حال و هوای خاصی داشت.وقتی فیلم دوربین تموم می شد که گاهی دوسه ماه هم می کشیدباید صبح اول وقت می اومدی پای مینی بوس و با کلی گردن کج کردن می دادیش به یه راننده ها تا برا ظهور و ثبوت به اصفهان ببره.قند تو دلم آب می شد تا اینکه پس فرداش یا هفته بعد بشه و عکسا از اصفهان بیاد.حس وحال عجیبی داشت.گاهی از بیست و چهارتا فیلم فقط هفشتاش در اومده بود یا خوب در اومده بود که کلی حالگیری میشد.
یادمه هزینه چاپ یه عکس نه در دوازده برا مدتهای زیادی 45 ریال بود که یه فیلم دوازده تایی چاپ و ظهورش حدود شصت تومن میشد.شاید من تنها پولی را که داشتم از وقتی که دوربین دار شدم همه را خرج عکس و فیلم می کردم.
خلاصه مدتها گذاشت و با همون دوربین کانن 110ساختم تا اینکه تو دبیرستان به جبهه رفتم.البته از بس دوربین را دوست داشتم یا شایدم نمی دونم بردن دوربین به جبهه امکان پذیر نبود به جبهه نبردمش.وقتی از جبهه اومدم بعد از چند روز استراحت برا تسویه حساب به اصفهان برگشتم.بعد از تسویه حساب یادمه دقیقا 6400تومن برا سه ماهی را که جبهه بودیم بهمون دادند.منم امونش ندادم و رفتم چهار باغ و یه دوربین عکاسی یاشیکا جی اس ان خریدم که تقریبا همون حدود شش هزار تومن شد.
از یه طرف خوشحال بودم که یه دوربین یاشیکا دارم و از طرفی نگران اینکه تو خونه چطور بگم همه حقوق سه ماهم را دادم یه دوربین گرفتم ولی همه ی جوانب را به جون خریدم و با دوربین اومدم خونه.بعد هم دوربین قبلیم را به مبلغ1500تومن به یکی از دوستام فروختم.حالا دیگه یه دوربین خوب داشتم ولی بازم از یه چیز دلگیر بودم.این دوربین تنظیم فاصله و سرعت و دیافراگم داشت عکسای خیلی خوبی هم می گرفت ولی لنز نمی خورد و من چون عاشق عکاسی بودم دوست داشتم با لنزهای مختلف عکس بگیرم بازم دلگیر بودم ولی دلم را به بقیه مزایاش خوش می کردم.
تا سالها اون دوربین را هم مثل یه کالای عتیقه و پرارزش نگهش داشتم ولی نهایتا به اصرار یکی از دوستان بهش فروختم و دیگه ازون به بعد نه تنها دوربینی نگرفتم بلکه دیگه اصلا حس و حال عکس گرفتن هم ندارم.البته تو دوران دوربین دار بودنم عکسای یادگاری بسیار زیادی گرفتم که الانم همه شون را با نگاتیوهاشون دارم و گاهی جهت تجدید خاطرات بهشون نگاه می کنم و میگم که:
ای عکس نشان روی ماهی بودی
بر تازه جوانی ام گواهی بودی
من پیر شدم ولی جوانی تو هنوز
حقا که رفیق نیمه راهی بودی
کلمات کلیدی: